لیلی رفتن است(3)

!!بازم خـط خـطی کردم این منـه لعنتـی
خدا گفت : لیلی یک ماجراست . ماجرایی آکنده از من ، ماجرایی که باید بسازیش . شیطان گفت: تنها یک اتفاق است بنشین تا بیفتد . آنان که باور کردند نشستند و لیلی هیچگاه اتفاق نیفتاد . مجنون اما بلند شد . . خدا گفت: لیلی درد است ، درد زادنی نو تولدی بدست خویشتن . شیطان گفت : آسودگی است خیالیست خوش . خدا گفت : لیلی رفتن است . عبور کردن و رد شدن . شیطان گفت : ماندن است و فرو رفتن در خود . خدا گفت: لیلی جست و جوست لیلی نرسیدن است و بخشیدن . شیطان گفت : خویشتن است گرفتن و تملک . خدا گفت : لیلی سخت است دیر است و دور . شیطان گفت: ساده است ، همینجایی و دم دست . . و دنیا پر شد از لیلی های زود . . لیلی های ساده ی اینجایی . . لیلی های نزدیک لحظه ای . . خدا گفت : لیلی زندگیست ، زیستنی از نوعی دیگر . لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود . مجنون زیستنی از نوع دیگر را برگزید و می دانست لیلی تا ابد طول میکشد!

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


برچسب‌ها:
<-TagName->
+ تاریخ شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, ساعت 1:5 نویسنده باران |